پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پرشان

خاله سميرا

پسرم بالاخره انتظار به پايان رسيد . خاله سميرا كه پانزدهم دي ماه نود آخرين ديدارمون باهاش بود بالاخره بعد از حدود سه سال هفتم شهريور ماه 93 ديداري دوباره تازه كرديم. تو با اينكه چهار ماهت بود خاله رفته بود ولي چون هر روز با ماماني اينترنتي خاله رو ديده بودي اصلا غريبي نكردي. و رفتي تو بغلش. خلاصه خدا رو شكر كردم كه باز هم فرصتي دست داد تا خواهر عزيزم رو ببينم.خاله و عمو هم كه حسابي شرمندمون كرده بود و خيلي چيزاي خوب و قشنگ باسه شما گل پسر و براي ما آورده بود. انشاالله خاله جون و عمو هم در كنار هم مثل هميشه خوشبخت و زندگي شاد و موفقي رو براي هم در هر كجاي اين كره خاكي هستند رقم بزنند.
14 مهر 1393

لوزه

عزيزم قبل از مسافرت به خاطر گوشم به دكتر صفوي مراجعه كرده بودم كه همونجا موضوع دهان باز خوابيدن شما رو با دكتر درميون گذاشتم و گفتند در اولين فرصت حتما شما رو پيششون ببرم. خلاصه تا شما رو ديدن گفتن بله هم لوزه سوم داري و هم لوزه هات بزرگن و حتما بايد عمل بشي. من هم حسابي نگران شدم خلاصه دكتر يه دارو داد گفت دو هفته ديگه براي اينكه دوباره چك كننده مراجعه كنيم و دوباره گفتن عمل. هممون خيلي نگران شديم اما اگه شما به وسيله اين عمل خوابت بهتر مي شد و كمتر اذي مي شدي ما حاضربوديم همه چيز رو قبول كنيم. خلاصه دو تا دكتر معروف گوش و حلق و بيني ديگه هم به نام هاي دكتر خواجوي و دكتر صادقيان شما رو ديدن و هر دو گفتن لوزه سوم نداري و حتي به عمل ...
14 مهر 1393

مسافرت

عزيزم، بعد از تقريبا  سه ماه البته شرمنده تازه فرصتي دست داد تا يك كمي برات تو وبلاگت مطلب بنويسم. خوشگلم من و بابا حميد توي مرداد ماه تصميم گرفتيم با شما گل پسر يه مسافرت خوب بريم. و مطمئن بوديم كه شما انقدر پسر خوبي هستي كه ما رو اذيت نمي كني. خلاصه طبق تحقيقات متوجه شديم تنها سفري كه با بچه ميشه رفت و شما زياد اذيت نشي سفر به تركيه(آنتاليا) هست. خلاصه اسباب اثاثيه سفر رو جور كرديم و هفدهم مرداد ماه تا بيست و سوم مرداد رو برنامه ريزي كرديم و خدا رو شكر سفرمون هم خيلي عالي شد و به هممون خيلي خوش  گذشت و شما خيلي پسر خوبي بودي هتلمون هم عالي بود و شما اصلا اذيت نشدي. دوستت دارم خيلي زياد مامان پريسا ...
14 مهر 1393

براي عشقم

عزيز دلم ديشب خيلي به من خوش گذشت انقدر بغلت كردم و بوسيدمت و بوييدمت و غل خورديم و خنديديم كه... صبح كه  داشتم فكر مي كردم بايد بيشتر از اين از اين روزها باهات داشته باشم ...   دييشب يك سر توي خواب مي گفتي مي ترسم قلبم فشرده مى شد و خوابوندمت كنار خودم. دستهاى داغ و کوچکت رو دور گردنم حلقه كردي. بهت گفتم " هر وقت خواستى مى تونى بیاى بغل من، هر وقت که خواستى..." خوابت برد مگه همه اش چند سال دیگه تو آغوش من جا مى شي پسرم، پسر جانم؟   دوستت دارم
15 تير 1393

براي پسرم

براي پرشانم، پسرم سعيم رو ميكنم خيلي بهت محبت كنم ، اونقدري كه بزرگ شدي با عشقت مثل يه پرنسس رفتار كني تا جفتت بفهمه كه پسرم تو دستاي يه ملكه بزرگ شده... روزا دستاتو مي گيريم و چنان با محبت بغلت مي كنم كه بغل كردن عاشقونه  رو با تموم وجودت ياد بگيري... بهت ياد مي دم كه همه ي آدمها خصوصات همسرت تشنه محبتند و پنهون كردن عشق و علاقه زندگيتو سرد مي كنه... بهت ياد مي دم كه خانما آقا بالاسر و سايه ي سر نمي خوان، عشق، دوست و همراه صميمي مي خوان...  بهت ياد مي دم كه هيچوقت دل عشقت رو نشكني، چون ديگه نمي توني ترميمش كني... بهت ياد مي دم اونقد عاشقونه به عشقت نگاه كني انگار قحطي آدمه... بهت ياد مي دم كه عشقتو عاشقون...
15 تير 1393

نفسم

برای پرشان عزیزم:   پسر ماهم همیشه تورو امانتی از طرف خدا میدونم که باید به خوبی ازت مراقبت و نگهداری کنم، تا به امید خدا بزرگ بشی و برای خودت و ما، انسان شرافتمند و ارزشمندی بشی. ازت میخوام همیشه قدردان آدهایی که پشتیبان تو هستند مثل باباحميد ، ماماني ،بابايي و ... توی راه پر پیچ و خم زندگی به هر شکل ممکن حمایتت می کنند باشی.   دوستت دارم
11 تير 1393

پروژه مهدكودك

پسرم همونطور كه قبلا بهت گفته بودم ، برنامم اين بود كه از اول تيرماه 93 مهد كودك رو با هم شروع كنيم . خلاصه طبق تحقيقاتم مهدكودك نارنجي توي جنت آباد به نظرم از همشون بهتر اومد. خلاصه يكشنبه يكم تير ماه با همديگه وارد مهد شديم و خدا رو شكر دوست داشتي. از شانس بد ما مربي شما خاله غزاله سرما خورده بود و نيومده بود. من هم قرار بود تا آخر هفته تا ظهرها شما رو همراهي كنم تا جذب مهد كودك بشي . روزاي سختي بود هوا خيلي گرم شده بود. مخصوصا ظهرها كه برميگشتيم. خلاصه هنوز خيلي توي كلاس نمي رفتي و بيشتر پيش من بودي راستي بعداز دو روز خاله غزاله اومد و هم من و هم شما ازش خوشمون اومد. حتي روز پنج شنبه هم من و شما رفتيم مهد تا چون خلوت تره علاقه...
11 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد