پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

پرشان

تولد چهار سالگي

زندگي كوچولوي مامان؛   تولد چهارسالگيت هم خدا رو شكر خيلي خوب و عالي كنار هم برگزار كرديم. امسال تو خيلي تولدت رو دوست داشتي چون بزرگتر شده بودي و لذت بيشتري مي بردي. تم تولدت هم باب اسفنجي بود. پسر نازم ايشالا خداوند سالهاي سال به تو عمر قشنگ و زيبا عنايت كنه و ما بتونيم در كنار با تو بودن لذت ببريم. با هديه هاي تولدت هم خيلي حال كردي چون يه جورايي همه رو خودت سفارش داده بودي. من وبابا حميد برات چمدون مينيون خريديم .ماماني برات ميز و صندلي و لباس ورزشي خريد و خاله سيما قطار .خاله ماهپري هم برات لوازم نقاشي خريدو خاله منيژه هم اسباب بازي. فقط امسال خيلي خيلي جاي خاله سميرا و عمو اسي خالي بود...   خداي مهربون باز...
7 شهريور 1394

براي پسرم

زندگيم عزيزم كه داري تند تند بزرگ مي شي و من دلم براي همه اين روزها تنگ مي شه.همينطور كه براي روزهايي كه گذشته خيلي خيلي دلم تنگ ميشه. عشق مامان امروز دقيقا سه سال و ده ماه و سه روزته چيزي نمونده به اينكه شمع چهارسالگيت رو هم فوت كني. عشقم ولي واقعا زود گذشت گاهي كه عكسهاي گذشته رو مي بينم باورم نميشه كه من تو رو بزرگ كردم. عزيز دلم اگر برات كم وقت مي زارم من رو ببخش اگر كوتاهي مي كنم من رو ببخش ولي تمام سعيم اينه كه وقته خونه ام مال تو باشم. عشق مامان عزيز دلم هنوز هم همون مهد اسباب بازي مي ري تاريخ 27 خرداد جشن داشتيد كه واقعا از داشتنت به خودم باليدم. ممنونم به خاطر اون اجراي قشنگت. راستي خاله آني و خاله پريساي مهدت كه نه ماه تموم ب...
8 تير 1394

زندگيم

نفس مامان مامان و ببخش كه دير دير برات مطلب مي نويسه وگرنه همه لحظه ها و روزايي كه با تو دارم لحظه به لحظش ثبت كردني و زيباست. منتها با سر شلوغي مامان و بابا حتما من رو مي بخشي. عزيز مامان اين چند ماهه كه مثل پسراي خوب مهدت رو مي ري و خدا رو شكر خاله هاي مهد رو خيلي دوست داري.البته خوب متاسفانه سرماخوردگي هاي مكرر يك كمي اذيتم مي كنه و نگرانت مي شم ولي خوب ظاهرا توي مهدا هميشه اين شرايط هست. كلاس مادر و كودك موسيقي هم كه كماكان با هم ميريم و تو خيلي اونجا رو دوست داري.خدا رو شكر اوضاع لوزت هم تا حدودي بهتره. يه چند وقتي هم درگير قضيه ناراحتي ديسك كمر بابا حميد بوديم كه شكر خدا الان بهتره . الانم كه ديگه داريم خودمون رو براي عر...
4 اسفند 1393

مهدكودك اسباب بازي

گل پسرم سعي كرديم دوباره شما رو با مهد كودك اخت بديم البته اين دفعه يه مهد جديد به نام اسباب بازي. از اونجايي كه دوست كلاس مادر و كودكت و كلاس موسقيت مهد اسباب بازي مي رفت و نسبتا راضي بود قرار شد ما هم همونجا رو انتخاب كنيم. خلاصه سوم مهر ماه شما رو ثبت نام كرديم و از پنچم هر روز بعد از ظهرها ميبردمت تا به محيط مهد عادت كني. و بالاخره امروز رسما مهد رو تنهايي البته با كمي ناراحتي از بابا حميد جدا شدي و شروع كردي. و اين شد بهانه  من براي نوشتن  ولي ظهر كه ماماني اومد دنبالت خيلي خوب و خوشحال بودي. خدايا كمك كن كه اين پروژه مهد هم به خير بگذرد  
14 مهر 1393

سميرا دوباره رفتتتتتتتتت

خاله سميرا ششم مهر ماه فرودگاه امام خميني رو به مقصد دوبي و از اونجا هم به سمت سياتل ترك كرد. با اينكه فكر مي كردم اين دفعه زودتر كنار بيايم اما هميشه و هميشه خداحافظي سخته.پرشان هم كه اين يك ماه هر روز با خاله سميرا و عمو اسي بازي مي كرد خيلي براش سخت بود ولي چاره اي نبود خاله راهش رو انتخاب كرده بود و بايد به زندگي جديدش باز مي گشت.براي همين برديمش فرودگاه تا پذيرش قضيه براش راحتتر باشه. خاله دعاي خير ما بدرقه راهت
14 مهر 1393

تولد سه سالگي پرشان

عزيز مامان تولد سه سالگيت مبارك. انشاالله 130ساله بشي عشق مامان. امسال تصميم گرفتيم به خاطر حضور خاله سميرا جشن تولد بزرگتري رو براي شما گل پسر تدارك ببينيم. عزيزم قرار شد تولد شما رو خونه ماماني با حضور چند نفر از فاميلها و دوستان برقرار كنيم. خدا رو شكر همه چيز خيلي خوب و عالي برگزار شد و به همه خوش گذشت فقط شما يك كمي به خاطر صداي موسيقي ناراحت مي شدي.. راستي تم تولد امسالت هم بره ناقلا بود ،كيكت هم همينطور  كلي هم كادو هاي خوب جمع كردي.بابا حميد و مامان پريسا برات موتور خريدن، خاله سميرا و عمو اسي اسباب بازي و كاپشن ،خاله سيما و عمو مهيار زنجير طلا ،ماماني و بابايي پلاك. و بقيه زحمت كشيده بودند اكثرا برات لباس هدي...
14 مهر 1393

خاله سميرا

پسرم بالاخره انتظار به پايان رسيد . خاله سميرا كه پانزدهم دي ماه نود آخرين ديدارمون باهاش بود بالاخره بعد از حدود سه سال هفتم شهريور ماه 93 ديداري دوباره تازه كرديم. تو با اينكه چهار ماهت بود خاله رفته بود ولي چون هر روز با ماماني اينترنتي خاله رو ديده بودي اصلا غريبي نكردي. و رفتي تو بغلش. خلاصه خدا رو شكر كردم كه باز هم فرصتي دست داد تا خواهر عزيزم رو ببينم.خاله و عمو هم كه حسابي شرمندمون كرده بود و خيلي چيزاي خوب و قشنگ باسه شما گل پسر و براي ما آورده بود. انشاالله خاله جون و عمو هم در كنار هم مثل هميشه خوشبخت و زندگي شاد و موفقي رو براي هم در هر كجاي اين كره خاكي هستند رقم بزنند.
14 مهر 1393

خاله سميرا

پسرم بالاخره انتظار به پايان رسيد . خاله سميرا كه پانزدهم دي ماه نود آخرين ديدارمون باهاش بود بالاخره بعد از حدود سه سال هفتم شهريور ماه 93 ديداري دوباره تازه كرديم. تو با اينكه چهار ماهت بود خاله رفته بود ولي چون هر روز با ماماني اينترنتي خاله رو ديده بودي اصلا غريبي نكردي. و رفتي تو بغلش. خلاصه خدا رو شكر كردم كه باز هم فرصتي دست داد تا خواهر عزيزم رو ببينم.خاله و عمو هم كه حسابي شرمندمون كرده بود و خيلي چيزاي خوب و قشنگ باسه شما گل پسر و براي ما آورده بود. انشاالله خاله جون و عمو هم در كنار هم مثل هميشه خوشبخت و زندگي شاد و موفقي رو براي هم در هر كجاي اين كره خاكي هستند رقم بزنند.
14 مهر 1393

لوزه

عزيزم قبل از مسافرت به خاطر گوشم به دكتر صفوي مراجعه كرده بودم كه همونجا موضوع دهان باز خوابيدن شما رو با دكتر درميون گذاشتم و گفتند در اولين فرصت حتما شما رو پيششون ببرم. خلاصه تا شما رو ديدن گفتن بله هم لوزه سوم داري و هم لوزه هات بزرگن و حتما بايد عمل بشي. من هم حسابي نگران شدم خلاصه دكتر يه دارو داد گفت دو هفته ديگه براي اينكه دوباره چك كننده مراجعه كنيم و دوباره گفتن عمل. هممون خيلي نگران شديم اما اگه شما به وسيله اين عمل خوابت بهتر مي شد و كمتر اذي مي شدي ما حاضربوديم همه چيز رو قبول كنيم. خلاصه دو تا دكتر معروف گوش و حلق و بيني ديگه هم به نام هاي دكتر خواجوي و دكتر صادقيان شما رو ديدن و هر دو گفتن لوزه سوم نداري و حتي به عمل ...
14 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد