پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پرشان

تولد بابا حميد

عشق مامان امسال بالا حميدت شمع چهل سالگي رو فوت مي كنه. اميدوارم سايش هميشه بالاي سر من و تو باشه و خدا عمر با عزت بهش بده. پرشان جونم يه چيز يواشكي هم اينكه خيلي باباي خوب و مهربوني داري هميشه و هر جا كه هستي قدرش رو بدون . خلاصه دلم مي خواست تولد 40 سالگي بابا رو براش يه جشن كوچولوي بگيريم. باسه همين دوستامون رو دعوت كرديم و دور هم تولدش رو جشن گرفتيم و خدا رو شكر خيلي خوش گذشت شما هم كلي پسر خوبي بودي و برامون رقصيدي. عاشقتم
11 تير 1393

اتفاق بد براي بابايي

دوم خرداد بود، بابا حميد دو سه ساعتي رفته بود كوه و تازه برگشته بود. بابا حميد به خاطر اينكه جمعه ها بيشتر با هم باشيم فقط كوههاي اطراف مثل شهران و ... مي ره. خاله سيما هراسون زنگ زد كه براي بابايي توي كوه دارآباد اتفاق بدي افتاده. بله عزيزم بابايي هم معمولا نه به شكل حرفه اي اما تفريحي با دوستاش كوه مي ره. خلاصه خيلي ترسيده بوديم بابا حميد سريع رفت ماماني و خاله رو برداشت و رفت به سمت بابايي. بگذريم خيلي اتفاق ناراحت كننده و تلخي بود.دست بابايي بدجوري شكست و خلاصه بعد از سه روز بستري بودن توي بيمارستان عمل شد. و ما خيلي از لحاظ روحي اذيت شديم. از همين جا براي سلامتي همه پدر و مادرها از ته دل دعامي كنم و انشاالله هميشه سايشون بال...
11 تير 1393

ماماني ببخشيد

پسر عزيزم نفس مامان، مامان رو ببخش كه سه چهار ماهي هست برات ننوشتم ، يك كمي تنبلي مي كنم . اما نه اينكه شما هم بزرگ شدي و همه حرفهامون رو با هم مي زنيم كمتر ميام اينجا برات بنويسم ولي خلاصه برات مي نويسم. نفسم ،يك چيزي اولش بگم فكر نكني يادم رفته من هنوز هم وقتي تو رو بغل مي كنم بو ميكشم و هنوز هم از عطر تنت سرمست مي شم.عاشقانه دوستت دارم و اينها رو فقط و فقط يه مادر مي تونه بفهمه. نفس مامان، ماشالله انقدر شيرين صحبت مي كني و يك كلمات بزرگانه اي به كار مي بري كه ما جا مي خوريم اينها رو از كجا ياد گرفتي. كلا خيلي پسر خوبي هستي و بچه اذيت كني نيستي و من كلي باهات كيف مي كنم. خدا روشكر رابطت با بابا حميدت هم خيلي خيلي خوب شده طوري ك...
11 تير 1393

پسر گلم عيد سال 93 شما مبارككك

قشنگ مامان، خيلي خوشحالم كه سومين عيد رو دركنار هم به خير و سلامت سپري كرديم. عزيزم عيد امسالمون همش به مسافرت گذشت خدا رو شكر خوب بود اول كه چهار روز رفتيم شمال و به تو گل پسرم خيلي خوش گذشت (محمودآباد بابا حميد اينا) بعد هم رفتيم تا چهاردهم ملاير بوديم هر چند كه سرد بود ولي خوب باز هم خوب بود و خوش گذشت به خصوص به شما كه كلي با بچه ها بازي كردي. عزيزم ديگه خوب و كامل باهامون صحبت مي كني و ما كلي كيف مي كنيم. به نظر پسر خيلي باهوشي هستي . راستي پسرم موهاي خوشگل و فرت خيلي بلند شده منتظرم يه آتليه ببرم عكس بندازي و بعد ايشاالله كوتاه كني.   خيلي دوست دارمممممممم
20 فروردين 1393

خبر جديد

پسرم عزيزم بالاخره بعد از سي ماه و سه روز پوشك رو كنار گذاشتي . قربونت برم كه بالاخره خودت كمك كردي و خودت خواستي كه پوشك رو كنار بزاريم .باور كن اصلا فكر مي كردم با يه پروژه بسيار سخت درگيريم ولي با عاقل بودن خودت و كمك خودت خيلي زود تونستيم پوشك رو كنار بزاريم حتي شب هم راضي نشدي كه پوشك بشي. البته فعلا براي جيش خوب همكاري كردي پي پي رو هم حتما چند وقت ديگه ياد مي گيري. عزيزم دلم اين روزها انقدر خوشگل حرف مي زني كه دل همه ما رو مي بري . خيلي دوست داشتني تر شدي. توي كلاس هم كه عالي هستي خوب حرف مي زني ، اسمت رو مي گي حركات تو كلاس رو خوب انجام مي دي و خلاصه بدجوري عشق مامان شدي. عزيزم جا داره كه از ماماني كه خيلي براي شما زحمت مي كش...
12 اسفند 1392

خدايا شكرت پسرم سي ماهه شد

نفس مامان، دوسال و نيمه شدنت مبارك. عزيزم اين روزها انقدر خوب و آقا شدي كه بيا و ببين. ديروز كه براي چك آپ دو سال ونيمه اي رفتيم پيش دكتر اميدوار اين موضوع رو بيشتر متوجه شدم . بالاخره بعد از سي ماه اولين بار بود كه گريه نكردي من و بابا حميد هم خيلي از اين موضوع خوشحال بوديم هم خيلي خوب حرف مي زدي و با همه ارتباط برقرار مي كردي . با منشي دكتر كه خيلي خوب همكاري كردي تا قد و وزنت كرد با دكتر هم همينطور البته دكتر بادكنك هم بهت جايزه داد . خدا رو شكر همه چيت خوب بود فقط دكتر يك عكس راديوگرافي از مچ دست هم داد كه انشاالله اون هم خوبه. پسر نازم اين روزها با شيرين زبونيهات شدي همه زندگي ما كلي باهات عشق مي كنيم. كم كم دارم برات دنبال يك م...
6 اسفند 1392

عشقم

شيرين تر از جانم ، پرشانم، مي دونم مامان دير به دير ميام برات مي نويسم به قول خودت مامان پتيتا رو ببخش. عسلم روزهاي خوب و شيريني رو داريم با هم مي گذرونيم به اميد تداوم شادي ،توي زندگي شيرين سه نفرمون. تقريبا ديگه خيلي كامل و شيرين حرف مي زني دل مامان و بابا كه برات ضعف مي ره. شايد هم يكي از دلايلي كه كمتر ميام تو وبلاگت مي نويسم  به خاطر اينه كه الان كاملا با هم حرف مي زنيم قبلا تو نمي تونستي زياد صحبت كني. شيرين عسلم دلم مي خواهد تمام اين قشنگ حرف زدنات اداهات همه رو تو ذهنم ثبت كنم چون خوب مي دونم كه چشم به هم زدني اين روزا مي گذره و شما باسه آقايي مي شي.   دوستت دارم و مي بوسمت ...
14 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد