پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پرشان

ني ني پارتي خونه درسا خوشگله

عزيزم ؛ من رو ببخش يه چند وقتيه نرسيدم وبلاگت رو آپ كنم. عزيز دلم من و تو سي خرداد بالاخره يه ني ني پارتي رفتيم خونه درسا كوچولو كه انصافا مريم جون خيلي زحمت كشيده بود و خيلي خوش گذشت . بعدا برات چند تا عكس مي زارم. همه دوستامون رو هم از نزديك ديديم و بهمون خوش گذشت.   دوستت دارم خوشگلم         ...
8 مرداد 1392

پرشان در شمال

پسر قشنگم   عزيز دلم كه انقدر شيرين شدي براي بار دوم با تو رفتيم شمال اين دفعه خيلي خيلي بهت خوش گذشت حسابي آب بازي كردي لب دريا رفتي ماسه بازي كردي. اون استخري كه خاله سميرا برات فرستاده بود رو پر از آب مي كردي و حسابي آب بازي كردي. راستي انقدر بهت خوش گذشت كه شروع كردي به حرف زدن به خاله سيما مي گي آلاااااا كه اون غش مي كنه برات به غذا مي گي آدي به توپ مي گي توپ به ماست مي گي مات دريا رو هم مي گي و همه اين كلمه ها رو انقدر شيرين ادا مي كني كه دل آدم ضعف مي ره برات . خدا رو شكر خيلي پسر خوبي بودي اصلا ما رو اذيت نكردي تو صندلي ماشينت هم نشستي ما هم قول مي ديم حالا كه خوشت اومد تو رو بيشتر ببريم دريا.   خدايا پسرم رو به...
30 تير 1392

به دنيا اومدن هيما

پرشان جون من و تو با ماماني و خاله سيما رفتيم جشن به دنيا اومدن هيما كوچولو خيلي خوب بود و به شما هم خوش گذشت انشاالله زير سايه فائزه جون و پدرش و كنار برادرش نيما ايام خوشي رو سپري كنه. راستي بابا حميدت هم چون مشهد ماموريت بود نتونست بياد.   بوس براي پرشانم
30 تير 1392

ادامه درمان دلدرد

عزيزم؛ مامان فدات بشه بالاخره شربت مترونيدازول كه دكتر صيقلي برات نوشت تا حدودي روي شما اثر مثبت داشت ايشاالله كه ديگه هيچ وقت هيچ دردي نداشته باشي.   قربونت بره مامان
30 تير 1392

پرشان و بازي

عزيزم خدا رو شكر اين روزها خيلي پيشرفت كردي و گاهي اوقات با بابا حميد عكسها و فيلمهاي كوچولوييت رو مي بينيم و باورمون نميشه كه تو به اين سرعت داري بزرگ مي شي ماشااللههههههه. خوشگلم ديگه مثل قبل كه مي رفتيم پارك و موقع سرسره بازي اگر كسي بازي مي كرد بالا نمي رفتي نيستي و كلي با بچه ها بازي مي كني بهتر باهاشون دوست مي شي آره عزيزم اينا نشون مي ده داري بزرگ مي شي. بعد از ظهرها معمولا دو ساعتي با بابا حميد مي ري پارك و خيلي هم دوست داري. پرشان راستي تا حالا بهت گفتم كه تو به آب مي گي با آخه عزيزم چرا برعكس مي گي خيلي دوست دارم. دندوناي نيشت هم كه ديگه چيزي نمونده بزنه بيرون راحت بشي ببينم ديگه بعد  از اون خوب مي جوي يا نه؟ خيلي دو...
21 خرداد 1392

واما از شير گرفتن پرشان سخت‌ترين كار براي مادر

عزيز دلم  بالاخره ديگه تصميم گرفتم كم كم از شير بگيرمت چون هم داره وابستگيت زياد مي شه هم ديگه كم كم وقتش رسيده.   نوزده ماه و بيست و سه روزت ديگه تصميم گرفتم شير روز رو قطع كنم و فقط فعلا شبها بهت شير بدم. خلاصه كلي برات توضيح دادم كه مامان جون شما ديگه بزرگ شدي و تو روز نبايد شير بخوري فقط شبها مي توني شير بخوري ........ تو هم كه انقدر ماهي با سرت گفتي باشه ولي خوب خيلي برات سخت بود چون عادت داشتي تا از سركا مي اومدم مي اومدي كه شير بخوري اما الان تا مي ياي بغلت مي كنم و يك كمي باهات راه مي رم تو  هم هي يادت مي افته من هم بهت مي گم شب خدايا كمك كن من و پرشان بتونيم موفق بشيم. خلاصه الان حدود يك ماه از اين تصميم گذش...
30 ارديبهشت 1392

روز مادر

پرشانم   بدون تو بهترین هدیه خدا به من برای روز مادری    و به همین دلیل از خدای مهربونم خیلی متشکرممممممممممم خدایا به خاطر این پرشان بهشتی شکرت می کنم و دوستت دارم
30 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد