پروژه مهدكودك
پسرم
همونطور كه قبلا بهت گفته بودم ، برنامم اين بود كه از اول تيرماه 93 مهد كودك رو با هم شروع كنيم .
خلاصه طبق تحقيقاتم مهدكودك نارنجي توي جنت آباد به نظرم از همشون بهتر اومد.
خلاصه يكشنبه يكم تير ماه با همديگه وارد مهد شديم و خدا رو شكر دوست داشتي. از شانس بد ما مربي شما خاله غزاله سرما خورده بود و نيومده بود. من هم قرار بود تا آخر هفته تا ظهرها شما رو همراهي كنم تا جذب مهد كودك بشي . روزاي سختي بود هوا خيلي گرم شده بود. مخصوصا ظهرها كه برميگشتيم.
خلاصه هنوز خيلي توي كلاس نمي رفتي و بيشتر پيش من بودي راستي بعداز دو روز خاله غزاله اومد و هم من و هم شما ازش خوشمون اومد. حتي روز پنج شنبه هم من و شما رفتيم مهد تا چون خلوت تره علاقه مند تر بشي كه متاسفانه شما مريض شدي و بالا مي آوردي و من خيلي نگرانت شدم بله يك ويروسي وارد بدن شما شده بود.
من و بابا حميد هم تصميم گرفتيم بزاريم هوا يك كمي خنك تر بشه و دوباره پروژه رو از سر بگيريم.
دوستتتتتتتتتتتتتت دارم