و چه جان سخت است مادر!!!!
عزيزم نفسم؛ يكي از بدترين سرماخوردگي هاي اين دو سال و دوماه رو هفته پيش با هم گذرونديم. پسر خوشگلم بابا حميد ماموريت شمال بود من و تو هم خونه ماماني كه ديدم شب تو خواب تب كردي خلاصه شب رو به صبح رسونديم و من سه شنبه رفتم سركار با ماماني هم در تماس بودم و اوضاع احوالت رو چك مي كردم بابا حميد هم قرار بود عصر از ماموريت بياد خلاصه حال ندار و تب دار بودي ماماني هم بهت استامينوفن داده بود يك كمي آرومتر شده بودي. تا دكتر خودت كه گرفتاريش زياد و بسيار شلوغه و خلاصه منصرف شديم دكتر عشقي هم رفته بود و خلاصه پيش دكتر رهبر رفتيم خدا رو شكر آبروداري كردي و زياد گريه نكردي دكتر معاينه كرد و گفت عفوني نيست و آنتي بيوتيك نمي خواد و فقط ويروسه .... ...
نویسنده :
مامان پریسا
13:36