پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

تولد وبلاگت مبارک عزیزم

پسرم پرشان امروز که من و بابایی تصمیم گرفتیم برات وبلاگ درست کنیم شما 133 روزت هست و توی ماه پنجم زندگیت هستی عزیزم ... می دونم دیر شده اما من و بابایی یک کمی سرمون شلوغ بود، ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. پسرم من و بابا حمید عاشقتیم با ورودت به زندگی ما زندگی ما رو نورانی کردی، عاشقانه دوستت داریم، همیشه حمایتت می کنیم، همیشه روی کمک ما حساب کن.  این وبلاگ رو برات درست می کنیم تا در آینده که بزرگتر شدی بخشی از خاطرات ما و خودت رو بتونی اینجا بخونی.   دوستت داریم مامان پریسا و بابا حمید ...
27 دی 1390

انتخاب بیمارستان

نفسم، مدتی طول کشید تا من و بابایی انتخاب کنیم بالاخره شما رو توی کدوم بیمارستان به دنیا بیاریم.برامون خیلی مهم بود که بیمارستان مجهز و خوبی باشه و رسیدگی خوبی به پسر خوشگلم داشته باشن این شد که قبل از به دنیا اومدنت چند تا بیمارستان رو با بابا حمید بازدید کردیم. خلاصه بیمارستان لاله توی شهرک غرب رو انتخاب کردیم. خدا رو شکر خانم دکترمنصف هم می تونست توی اون بیمارستان شما رو به دنیا بیاره.     ...
26 دی 1390

نی نی خوشگل خوش اومدی

قند و عسلم دی ماه سال هشتاد و نه بود که یک احساسی توی دلم به من می گفت شما تو دلم داری جا باز می کنی..... بله پنجم دی ماه بود که با بابایی رفتیم آزمایشگاه نیلو و آزمایش دادم، فرداش یعنی ششم طاقت نداشتم تا بعد از ظهر صبر کنم زنگ زدم آزمایشگاه نیلو و گفتم لطفا جواب آزمایشم رو با پیک برام بفرستید. خلاصه دیدم بله شما ناز پسر، خوشگل پسر اومدی و بزرگترین تغییر توی زندگی ما شدی به بابا حمید تلفنی خبر دادم بابایی هم خیلی خیلی خوشحال شد. خلاصه شب هم رفتیم و به مامانی گفتیم طاقت نداشتم ازش پنهون کنم ولی قرار شد فعلا بین خودمون من و بابایی و مامانی و شما بمونه. دوستت دارم عشق من   ...
20 دی 1390

مروری بر خاطرات زندگی مشترک من و بابا حمید

پرشانم، عزیزم برای شروع تصمیم گرفتم خیلی کوتاه در مورد حدودا ده سال و نیم زندگی با بابا حمید یک چیزایی برات تعریف کنم. من و بابا حمید سوم فروردین سال هزار و سیصد و هشتاد زندگی مشترکمون رو باهم شروع کردیم و همسر شدیم. بعد از حدود یکسال و نیم یعنی سی مرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و یک مراسم عروسیمون رو برگزار کردیم. خدا رو شکر و به لطف خدا زندگی شیرین و عاشقانه ای تا به این لحظه داشتیم و انشالله به لطف وجود تو روابطمون محکمتر و پایدارتر میشه. من و بابایی بعد از هشت سال زندگی مشترک یعنی سال هزار و سیصد و هشتاد و نه تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم.     ...
17 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد