پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پرشان

شروع كار و دوري از پرشان

نفسم، امروز دومين روز كاري مامان پريساست.خيلي خيلي دلم برات تنگ شده ....عزيزم از ديروز كه اومدم سركار هر وقت زنگ مي زنم به ماماني تا حال شما رو بپرسم تا صداي قشنگت رو مي شنوم اشكم در مياد. بي صبرانه منتظر ساعت سه و ربع هستم تا بيام بغلت كنم ....... پرشان جونم ديروز كه بعد از مدتها ازت دور بودم ساعت چهار كه بهت رسيدم مي خواستي شير بخوري اما مرتب من رو نگاه مي كردي فكر كنم تو دلت مي گفتي اي مامان بي معرفت از صبح كجا بودي... پسر قشنگم خواهشا خوب غذات رو بخور و مواظب خودت باش از ماماني هم تشكر مي كنم كه انقدر خوب و دلسوز از شما مراقبت مي كني انشاالله كه بتونم زحمتهاش رو جبران كنم.........   عاشقتم قشنگم   ...
9 اسفند 1390

عزیزم شش ماهگیت مبارک

جیگر مامان، پسر مامان بله شش ماه گذشت خیلی زود گذشت ........وقتی فکر می کنم به شش ماه پیش چنین شبی من و شما و خاله سمیرا و مامانی شب قبل از اینکه شما به دنیا بیای شام رفتیم بیرون ......بابا حمید و عمو اسماعیل هم دو تایی با هم رفتن بیرون........ خلاصه انتظار دیدنت داشت دیوونم می کرد بعد از نه ماه انتظار دیگه لحظه دیدار نزدیک شده بود ....خدا رو شکر همه چیز با خیر و خوشی تا به الان ادامه داشته و خدا بزرگترین لطفش رو به من ارزانی داشته قشنگترین هدیه دنیا رو بهم داد ... خدای مهربون امیدوارم بتونم از این فرشته کوچولو که به ما دادی به بهترین نحو مراقبت کنم پپپپپپ پرشان جون داری بزرگ می شی و من دلم برای لحظه لحظه کوچولوییهات...
4 اسفند 1390

پرشان در آتلیه

پسر جیگملم، بالاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو ببریم آتلیه تا عکسهای خوشگل ازت بگیریم. حیف حالا که انقدر شیرین شدی ازت عکس نداشته باشیم . یه روز من و شما و بابایی هم رفتیم آتلیه و کلی عکس از شما گرفتیم تو هم خیلی پسر خوبی بودی و اصلا بدقلقی نکردی قربونت برم که انقدر ماهی چند تا از عکسهای خوشگلت رو برات یادگاری می زارم آخه همش رو نمیشه حدود چهارصدتا عکس هست قربون خودت و عکسهات عشق کوچولوی من.........   ...
1 اسفند 1390

واکسن دوماهگی

خوشگلم، امان از این واکسن که انقدر تو اذیت شدی. پسرکم صبح روز هفتم آبان بود که رفتیم برای واکسن دوماهگی شانس ما خیلی روز سردی بود همون روز صبح هم برق رفته بود .خلاصه باباحمید اون روز نمی تونست مرخصی بگیره قرار شد با بابایی و مامانی بریم واکسن بزنیم. تو پسر خوشگلم خوشحال و خندون اومدی اما بعد از واکسن حسابی اذیت شدی تا سه روز بد قلق شده بودی روز اول و دوم تب داشتی وقتی پات رو هم تکون می دادی جیغت در می اومد اما اشکال نداره پسر خوشگلم اینها برای سلامتیت واجبه اون دو سه روز هم اصلا خوب شیر نخوردی و مامان خیلی از این موضوع ناراحت بود. پسرم دنیا دنیا دوستت دارمممممممممم     ...
29 بهمن 1390

ماه چهارم زندگی عشق من

گل پسرم، ماشاااالله هر روز که می گذره نازتر و خوشگلتر می شی......... بلند بلند برامون می خندی ما هم کیف می کنیم..........علاوه بر اینکه دیگه گردنت کاملا سفت شده پا هم می گیری فکر کنم می خوای زود راه بیفتی آره شیطون مامانی ساعت خوابت هم تقریبا تنظیم شده حدود ساعت ده شب می خوابی تا هشت و نیم صبح البته چندین بار تا صبح برای شیر بیدار می شی.... دوستت دارم جیگمل ماماننننننننننن ...
29 بهمن 1390

اولین یلدای پرشان عسلی

عزیز دلم، برای اولین یلدای شما با بابا حمید برات لباس طرح هندونه ای خریدیم وای ماشاالله که چقدر ناز شدی........... مثل هر سال حاضر شدیم رفتیم خونه مامانی. مامانی هم برای اولین یلدات سوئیشرت و شلوار خریده بود کلی عکس خوشگل هم ازت گرفتیم هندونه مامانی ..........   دوستت دارم عشق کوچولوی من ...
29 بهمن 1390

شروع اولین غذای کمکی برای پرشان

گل پسرم، عزیز دلم، دیگه بزرگ شدی و می خوای غذا بخوری......بله پنج ماهت که تموم شد دکتر امیدوار اجازه شروع غذای کمکی برای شما رو دادند.البته اول فرنی و بعد حریره بادام و سپس سرلاک............ خوشگلم چون به آرد برنج های حاضری اعتباری نیست خودم برات آرد برنج درست کردم و به کلی ذوق اولین غذای کمکی شما رو درست کردم خلاصه زیاد دوست نداشتی حق داشتی چون اولین مزه بعد از شیرت رو امتحان می کردی اما مطمئنم کم کم علاقت بیشتر می شه. ولی حریره و سرلاک رو به خصوص سرلاک رو از همه بیشتر دوست داشتی....... فعلا توی این ماه که ششمین ماه زندگیت هست قرار شد روزی یک وعده بیشتر غذای کمکی نخوری..... نازننیم دوست داری قیافه خودت رو موقع خوردن اولین بار غذای...
29 بهمن 1390

ولنتاین مبارک پرشانم

عشق مامان و بابا، روز ولنتاین بابا حمید برای من و شما هدیه خریده بود دستش درد نکنه پسرم توی روز ولنتاین که چهاردهم فوریه هست اونهایی که همدیگرو دوست دارند برای هم هدیه می خرن.من و بابا حمید هم چون شما عشق کوچولوی ما هستی رفتیم برات از بهار لباس خوشگل خریدیم راستی مامانی هم برای شما یک سرهمی خوشگل خریدو راستی خاله سیما هم برای شما یک اردک خوشجل خرید .......... پسرم داشتم اون روزی رو تصور می کردم که شما بزرگ شدی و کلی تیپ زدی و داری با یک هدیه خوشگل و شکلات و قلب های قرمز، از خونه می ری بیرون که با دوستت روز ولنتاین رو بگذرونی ای شیطون بلا عاشقتم ...
29 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد