عزیزم شش ماهگیت مبارک

جیگر مامان،

پسر مامان بله شش ماه گذشت خیلی زود گذشت ........وقتی فکر می کنم به شش ماه پیش چنین شبی من و شما و خاله سمیرا و مامانی شب قبل از اینکه شما به دنیا بیای شام رفتیم بیرون ......بابا حمید و عمو اسماعیل هم دو تایی با هم رفتن بیرون........

خلاصه انتظار دیدنت داشت دیوونم می کرد بعد از نه ماه انتظار دیگه لحظه دیدار نزدیک شده بود ....خدا رو شکر همه چیز با خیر و خوشی تا به الان ادامه داشته و خدا بزرگترین لطفش رو به من ارزانی داشته قشنگترین هدیه دنیا رو بهم داد ...

خدای مهربون امیدوارم بتونم از این فرشته کوچولو که به ما دادی به بهترین نحو مراقبت کنم پپپپپپ

پرشان جون داری بزرگ می شی و من دلم برای لحظه لحظه کوچولوییهات تنگ می شه و سعی می کنم لحظه لحظه این روزها رو توی خاطرم ثبت کنم .

بگذریم......

دیروز برای چک آپ شش ماهگیت رفتیم پیش دکتر امیدوار....خوشگلم بازم که کم وزن گرفتی .......اشکال نداره از فردا قرار سوپ ماهیچه بخوری حتما قوی می شی عزیزمممممممممم.

پرشان جون دکتر گفت ماهیچه و برنج و هویج و سیب زمینی و سبزیجات رو برات میکس کنم بخوری خلاصه اولین بار که درست کردم فعلا خیلی استقبال نکردی ولی مطمئنم علاقه مند

می شی ........دیگه قطره آن هم باید بخوری ، ویتامینت هم دوباره همون بی بی جویس سابق شد.

پسرم پس فردا باید برم سرکار قول بده خوب غذات رو بخوری و مواظب خودت باشی من هم قول می دم زود بیام خونه و کنارت باشم....

دوستت دارم دنیا دنیا