سرما خوردگي
نفس مامان
تقريبا از روز تولدت بي حال بودي يك كمي تب داشتي و بي قراري مي كردي. شب شنبه كه شد دم صبح با صداي گريه و نق زدنت بيدار شديم هر كاري مي كرديم آروم نمي شدي تصميم گرفتيم دم صبح ساعت پنح ببريمت بيمارستان كه نگران شديم اين موقع صبح دكتر خوب پيدا نكنيم خلاصه تصميم گرفتيم برگرديم خونه و با چند قطره استامينوفن از ساعت هفت صبح تا ده خوابيدي من و بابا حميد هم فقط همون تايم رو خوابيديم و شب قبلش همش با تو بيدار بوديم خلاصه سركار نرفتيم و شما رو برديم دكتر اميدوار خيلي اذيت شدي و گريه كردي تب هم داشتي خلاصه دكتر برات يكدونه پنيسيلين داد و اولين پني سيلين عمر دو سالت رو زدي عزيز دلم خيلي گريه كردي مامان فداي اون اشكات بشه خلاصه سرما خوردگيت تا سه چهار روز هم طول كشيد . و خدا رو شكر كم كم بهتر شدي
عاشقتم
مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی