پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

خبر جديد

پسرم عزيزم بالاخره بعد از سي ماه و سه روز پوشك رو كنار گذاشتي . قربونت برم كه بالاخره خودت كمك كردي و خودت خواستي كه پوشك رو كنار بزاريم .باور كن اصلا فكر مي كردم با يه پروژه بسيار سخت درگيريم ولي با عاقل بودن خودت و كمك خودت خيلي زود تونستيم پوشك رو كنار بزاريم حتي شب هم راضي نشدي كه پوشك بشي. البته فعلا براي جيش خوب همكاري كردي پي پي رو هم حتما چند وقت ديگه ياد مي گيري. عزيزم دلم اين روزها انقدر خوشگل حرف مي زني كه دل همه ما رو مي بري . خيلي دوست داشتني تر شدي. توي كلاس هم كه عالي هستي خوب حرف مي زني ، اسمت رو مي گي حركات تو كلاس رو خوب انجام مي دي و خلاصه بدجوري عشق مامان شدي. عزيزم جا داره كه از ماماني كه خيلي براي شما زحمت مي كش...
12 اسفند 1392

خدايا شكرت پسرم سي ماهه شد

نفس مامان، دوسال و نيمه شدنت مبارك. عزيزم اين روزها انقدر خوب و آقا شدي كه بيا و ببين. ديروز كه براي چك آپ دو سال ونيمه اي رفتيم پيش دكتر اميدوار اين موضوع رو بيشتر متوجه شدم . بالاخره بعد از سي ماه اولين بار بود كه گريه نكردي من و بابا حميد هم خيلي از اين موضوع خوشحال بوديم هم خيلي خوب حرف مي زدي و با همه ارتباط برقرار مي كردي . با منشي دكتر كه خيلي خوب همكاري كردي تا قد و وزنت كرد با دكتر هم همينطور البته دكتر بادكنك هم بهت جايزه داد . خدا رو شكر همه چيت خوب بود فقط دكتر يك عكس راديوگرافي از مچ دست هم داد كه انشاالله اون هم خوبه. پسر نازم اين روزها با شيرين زبونيهات شدي همه زندگي ما كلي باهات عشق مي كنيم. كم كم دارم برات دنبال يك م...
6 اسفند 1392

عشقم

شيرين تر از جانم ، پرشانم، مي دونم مامان دير به دير ميام برات مي نويسم به قول خودت مامان پتيتا رو ببخش. عسلم روزهاي خوب و شيريني رو داريم با هم مي گذرونيم به اميد تداوم شادي ،توي زندگي شيرين سه نفرمون. تقريبا ديگه خيلي كامل و شيرين حرف مي زني دل مامان و بابا كه برات ضعف مي ره. شايد هم يكي از دلايلي كه كمتر ميام تو وبلاگت مي نويسم  به خاطر اينه كه الان كاملا با هم حرف مي زنيم قبلا تو نمي تونستي زياد صحبت كني. شيرين عسلم دلم مي خواهد تمام اين قشنگ حرف زدنات اداهات همه رو تو ذهنم ثبت كنم چون خوب مي دونم كه چشم به هم زدني اين روزا مي گذره و شما باسه آقايي مي شي.   دوستت دارم و مي بوسمت ...
14 بهمن 1392

شب يلداااااااااا

عزيزم  سومين شب يلدا رو در كنار تو گذرونديم راستش اگه اون موقع رو كه تو دل ماماني بودي هم حساب كنيم مي شه چهارمين يلدا. يه اعتراف كنم قبلنا انقدر كه الان با حضور تو شب يلدا رو دوست دارم برام جذابيت چنداني نداشت. امسال هم كه عمومهيار اينا باسه خاله سيما شب يلدايي آوردند و شب متفاوتي بود. عزيزم اميدوارم ساليان سال شب يلدا رو دور هم جشن بگيريم.   خيلي خيلي دوستت دارم شيرين زبونم
9 دی 1392

بالاخره رفتي تو اتاق خودت

نفس مامان، بالاخره دلم اومد تا اتاقتو جدا کنم اصلا دلم ریش می شد کنارم نباشی . تا صبح صد دفعه باید بوت می کردم و مي بوسيدمت و بغلت مي كردم.اما با خودم مبارزه کردم الان كه دارم برات مي نويسم چهارشبه كه رسما تا صبح توي اتاق خودت مي خوابي.بله پسرم با همه سختي هايي كه براي مامان داره هم براي خودت بهتره كه تو اتاقت بخوابي هم براي مامان.   به صورت ضربتي يك روز بعد از كلاست باهات صحبت كردم كه خاله نگين گفته همه بچه ها توي اتاق خودشون مي خوابن و خلاصه پرشان هم بايد تو اتاق خودش بخوابه. دو شب اول برات زير بالشت جايزه گذاشتم از بعد از اون هم خودت ديگه شبا مي اومدي تو تختت منتها اولش كه بخوابي كلي بايد برات قصه بگم يك ساعتي طول مي كشه از ش...
30 آذر 1392

دلم براي نوشتن برات تنگ شده

سلام خوشگلم ؛ يادش بخير انگار همين ديروز بود كه بهت ني ني گولو ميگفتم اما تو ديگه الان باسه خودت مردي شدي عزيزم. همچنان روزها با ماماني هستي و علاقت هم هر روز به ماماني بيشتر مي شه طوري كه عصرها براي بردنت حسابي گرفتاري داريم. خدايا شكرت كه مامان مهربوني دارم كه از پرشان مثل تخم چشماش محافظت مي كنه و من مي تونم با خيال راحت سركار برم. چند وقتي بود كه سر مامان شلوغ بود و وقت نمي كردم برات بنويسم و خلاصه خيلي دلتنگ نوشتن تو وبلاگت بودم البته سرشلوغيمون خدا رو شكر خير بود. عزيزم الحمد الله تو كلاس خيلي بهتر شدي با علاقه مي ياي بريم كلاس و علاقت به كلاس خيلي بيشتر شده .  خدا رو صد هزارمرتبه شكر يك كوچولو جويدنت هم بهتر شده...
27 آذر 1392

براي تو كه بهتريني

حتا یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس نفس زدن و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهات و تو تنهای بی‌همتای من شدی
28 آبان 1392

براي پرشانم

می خواهی بنشینی توی بغلم که برایت کتاب بخوانم؟ می شود آرام بنشینی و گوش کنی؟ می شود اینقدر نفس هایت نریزد روی گردنم؟ آه ه ه ه ه ه ه ه ه.......... می شود دیگر کتاب نخوانیم؟     بوووووووووس
28 آبان 1392

پرشان و كلاس مادر كودك براي بار دوم

عزيز دلم  دوباره با هم كلاس مادر و كودك ثبت نام كرديم اين دفعه چون محل برگزاريش توي جنت آباده خيلي برامون بهتره كه نزديكه. خلاصه طبق معمول جلسه اول خيلي خوشت نيومدو به مامان چسبيده بودي بعد كم كم از من جدا شدي و از كلاس خوشت اومد... كلاس هم توي مهد كودك حوض نقاشي برگزار مي شه.   پرشان جونم تقريبا كامل حرف مي زني و همه چيز رو تكرار مي كني.انقدر شيرين حرف مي زني كه با هر كلامت ما رو غرق شادي مي كني. خيلي خيلي دوستت دارم
28 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد