دلم براي نوشتن برات تنگ شده

سلام خوشگلم ؛

يادش بخير انگار همين ديروز بود كه بهت ني ني گولو ميگفتم اما تو ديگه الان باسه خودت مردي شدي عزيزم.

همچنان روزها با ماماني هستي و علاقت هم هر روز به ماماني بيشتر مي شه طوري كه عصرها براي بردنت حسابي گرفتاري داريم.

خدايا شكرت كه مامان مهربوني دارم كه از پرشان مثل تخم چشماش محافظت مي كنه و من مي تونم با خيال راحت سركار برم.

چند وقتي بود كه سر مامان شلوغ بود و وقت نمي كردم برات بنويسم و خلاصه خيلي دلتنگ نوشتن تو وبلاگت بودم البته سرشلوغيمون خدا رو شكر خير بود.

عزيزم الحمد الله تو كلاس خيلي بهتر شدي با علاقه مي ياي بريم كلاس و علاقت به كلاس خيلي بيشتر شده . 

خدا رو صد هزارمرتبه شكر يك كوچولو جويدنت هم بهتر شده و دلدردهات يك كمي بهتر ه. حرف زدنت هم كه ديگه نگو و نپرس انقدر شيرين حرف مي زني كه ديگه مي خوام قورتت بدم يه مامان غار داريم آله مي گي كه بيا و ببين هر چي ميگم برات بخرم مي گي نهههههه مامان داليم خلاصه شكر خدا همه چيزت خيلي خوبه و من روز به روز خداي بزرگ رو بيشتر شاكرم.

خدايا ممنون به خاطر همسر و پسر عزيز و مهربونم