پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

دلدردهای پرشان و دكتر صیقلی

خوشگلم تصميم گرفتيم به خاطر دلدردهاي شبت تو رو پيش يك دكتر گوارش خوب ببريم خلاصه دكتر صيقلي كه خواهر مشاور شركتمون هست رو بهم پيشنهاد دادن. خدا رو شكر مشكل خاصي نداري و فقط همون كوليك هست كه تو هنوز داري باهاش دست و پنجه نرم مي كني . عزيزكم دكتر قطره بايوگايا رو برات تجويز كرد كه هيچ جا نتونستيم پيدا كنيم . تا اينكه فهميدم يه خانومه از يه جا وارد مي كنه و تو خونش به مبلغ سه برابر مي فروشه . خلاصه با بابا حميد رفتيم و برات گرفيتم خدا رو شكر تو اين يه هفته خيلي اوضاع احوال خوابت بهتر شده.   خدا انشاالله اين قطره معجزه كنه و پرشان جونم ديگه دلدرد نگيره..........   بوسسسسسسس
21 ارديبهشت 1392

عيد 92

عزيز دل مامان و بابا عيدت مبارك ....خوشگلم اين دومين عيدي هست كه تو بامايي و سفره هفت سين ما رو با وجودت تزئين مي كني البته به جز عید نود كه تو دل مامان بودي. خوشگلم من و بابا حميد برات يك ارگ هديه گرفتيم و خدا رو شكر خوشت اومده از اون موقع كلي داري باهاش بازي مي كني. از اولين روز تعطيلات عيد با ماماني و بابايي و خاله سيما رفتيم مسافرت خونه مامان جون و آقا جون اينا خلاصه سه تا سفر يك روزه به بروجرد و كرمانشاه و همدان داشتيم كه دسته جمعي رفتيم و خيلي خوش گذشت .. خلاصه توي اين سيزده چهارده روزي كه مسافرت بوديم خدا رو شكر به تو خيلي خوش گذشت چون دو تا هم بازي يعني پسر عمه زهره و پسر عمو مسعودت بودن و با اينكه به خاطر اختلاف سنيتون خيلي ...
5 ارديبهشت 1392

براي پرشانم

پرشانم عزيزممممممممم، چطوري بگم خيلي دوستت دارم اين روزها خيلي شيرين شدي و خيلي شيرين كاري مي كني ..........هر چي مي گم كامل مي فهمي ولي خوب حرف زدنت در حد چند كلمه مثلا مامان بابا ماهي جوجه جو جو ماماني دد يك دو غارغار ميو ميو هاپ هاپ .... عزيزم نصفه شبها كه شير مي خواهي وقتي ازت مي پرسم خودت مي گي آره مي خوام بعد تا مي رم انقدر مامان مي گي دلم ضعف مي ره برات مامان پشت سرهم ها بيا و ببين.. عاشق سي دي رستاك بابايي شدي و اين و ميزاري و باهاش مي رقصي. پرشان ماماني خيلي برات زحمت مي كشه اميدوارم بزرگتر كه شدي قدردان زحمتهاش باشي من هم از همين جا از ش تشكر مي كنم و دستش رو مي بوسم.   دوست دارم نفسممممممممم ...
28 فروردين 1392

نوزده ماهگي پرشان

عزيز دلم چشم به هم زدني نوزده ماه شيرين رو در كنار هم تجربه كرديم .......الان كه ديگه بزرگترشدي وقتي كنار هم قدم مي زنيم و تو دست ما رو توي دستهاي كوچولوت مي گيري خيلي احساس خوبي مي كنم باورم نمي شه كه من مامان شدم و تو پسر شيرين رو دارم كه روز به روز دارم از رشدش و كارهاي جديدش لذت مي برم عزيزم بهت افتخار مي كنم و خدا رو سپاس مي گم.   عزيزم خيلي شيرين شدي سعي مي كني حرفهاي ما رو تكرار كني تند تند يا داري مي گي بابااااااااا يا مامااااا ما هم كلي حال مي كنيم كلمه هايي رو مي توني بگي مثل جوجه جيك جيك ماهي ميو  هر چي كه ازت مي پرسيم رو با اشاره سرت قشنگ بهمون جواب مي دي هر چي هم كه نخواي مي گي نه و برعكس هم همينطور   كا...
21 فروردين 1392

آتليه رفتن پرشان در هيجده ماهگي

قشنگ مامان ؛ براي بار دوم آخرين روز از هيجده ماهگيت رفتيم آتليه همون آتليه قبلي كه خدا رو شكر به مانزديكتر شده بود و اومده بود تو ي جنت آباد. خلاصه من و تو بابا حميد و خاله سيما رفتيم با چند دست لباس . پسرم يك كمي غرغر كردي و نزاشتي از اون خنده هاي قشنگت زياد عكس بگيرن اما باز هم خدا رو شكر تونستيم چند تايي عكس ازت بگيرم.   خلاصه فردا شبش هم خونه خودمون برات جشن هيجده ماهگي گرفتيم كيك خريد يم و شام از بيرون با يك شمع خوشگل هيجده ماماني هم برات يك پيراهن خوشگل خريد.   دوستت دارم جيگر مامان ...
21 اسفند 1391

اولين آرايشگاه

پسرم واقعا حالا  ديگه پسرم  مي دوني چرا اينجوري مي گم چون موهات رو كوتاه كرديم و خيلي خوشگل شدي و يه پسر تمام عيارشدي .بله عزيزم با اينكه من و بابا حميد دلمون نمي اومد اون موهاي فرفريت رو كوتاه كنيم بالاخره دل به دريا زديم و هفده اسفند شما رو به آرايشگاه كوكي در سرزمين عجايب برديم و موهاي قشنگت رو كوتاه كرديم اولش كه خيلي آروم نشستي اما كم كم شروع به گريه كردي بابا حميد بغلت كرد و بعد هم موهاي خوشگلت رو كوتاه كردن يه عكس هم از قبل و بعد و يك كمي هم از موهاي قشنگت بهمون يادگاري دادن . دوست دارم اي نازنيييين ...
21 اسفند 1391

واکسن هیجده ماهگی

نفس مامان سلام؛ خوب خدا رو شکر این غول واکسن هیجده ماهگی که خیلی هم ازش می ترسیدم تموم شد خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی روز اول یک کمی درد پات بود و کمی بدنت داغ بود خدا روشکر روز دوم بهتر بودی. همه واکسنهات مامانی هم همراهم بود ولی این دفعه مامانی باید از بابا بزرگ یعنی پدر خودشون مراقبت می کردن و خلاصه نشد کنار ما باشن و لی خدا رو شکر خدا کمک کرد که ما احساس تنهایی نکنیم.  خدا رو صد هزار مرتبه شکر می  کنم که خیلی تب نکردی خیلی نگران بودم.این هم یه عکس که رو شون بابا بودی و پا درد داشتی فدای نگات بشم من بووووووووووووووس ...
21 اسفند 1391

پرشان هيجده ماهه مي شود

زندگي مامان؛ هيجده ماهگيت مبارك ........امروز به بابا حميدت مي گفتم باورم نمي شه هيجده ماه به اين سرعت گذشت و خدا به ما يك پسر ناز و دوست داشتني به اسم پرشان داد..........خدايا خداي خوب و مهربون به خاطر همه چيز از ته قلبم ازت تشكر مي كنم      عزيزم يك روز قبل از اينكه هيجده ماهگيت تموم بشه تصميم گرفتيم براي بار دوم ببريمت آتليه و ازت عكس بگيرم عكسات خوشگل شد اما عسلي يك كمي اخمو بودي و مثل دفعه قبل باهامون همكاري نميكردي و يك كمي نق مي زدي و ناراحتي مي كردي آخه پسر گلمون بزرگتر شده و ديگه مثل كوچولويهاش گول نمي خوره مامان فداي اون نگاهها اون قهر كردنات اون ناز كردنات    پرشان وقتي قهر مي كني سرت رو ميزاري...
21 اسفند 1391

دل درد هاي پرشان

عزيزم خوشگلم خدا رو شكر چند شب كه داري آرومتر مي خوابي از وقتي برديمت دكتر و بهت امپرازول داد خيلي ناراحتم كه تا حالا چرا دكتر نفهميده بود و تو شبها انقدر زجر كشيدي براي خوابيدن ولي خوب باز هم خدا رو شكر انشاالله كه هميشه سالم و سرحال باشي .مي بينم اينطوري راحت مي خوابي خيلي برات خوشحال مي شم .   دوستت دارم يه دنيااااااااااااااااااااا
8 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد