دلم برات تنگ شده پرشان كوچولو
عشق كوچولوي مامان،
امروز صبح كه گذاشتمت پيش ماماني يكجور ديگه نگامون مي كردي انگار دلت ميخواست پيش ما باشي آره عزيزم اينهاهمه نشونه هاي بزرگ شدنت قربون چشمات برم من......
نمي دوني ديروز كه كلي كار هاي جديد مي كردي دل من و بابا حميد برات غش مي رفت ديگه سعي مي كني روي پاهات بلند بشي كوچولوي مامان رو زمين كه مي زاريمت دمر مي افتي اما تنبل حال نداري ادامه بدي و چهاردست و پا راه بري ...قربون اون دست زدنت برم كه با آهنگ حسني كلي حال مي كني و دست دسي مي كني همش هم كه دستت به سمت ما دراز كه من رو بغل كنيد. راستي باي باي هم مي كني جيگر طلا...........
پسرم بابا حميد توي هفته گذشته مادربزرگش رو از دست داد خدا رحمتشون كنه... من و شما هم با بابايي براي مراسم ختم رفتيم مرسي كه خيلي ما رو اذيت نكردي و ببخشيد اگه توي راه خسته شدي و اذيت شدي......
پرشان كوچولو دلم براي روزهاي نوزاديت تنگ شده ماشالله خيلي داري تندتند بزرگ مي شي يادش بخير به همين زودي نه ماه و پانزده روز گذشتتتتتتتتتت
خدايا به فرشته هاي قشنگت بگو خيلي مواظب پسرم باشند و هميشه دورو برش باشن
خدايا دوستت دارم
پرشان كوچولو دوستت دارم
حميد جون دوستت دارم